کتابخانۀ باقرالعلوم (ع) شهر زاینده رود




روز چهارشنبه 8 خرداد 1398 مادران به همراه کودکان خردسالشان در کتابخانه حضور یافتند تا هم خودشان قصه بگویند و هم کودکانشان. این نشست ها یکی از جذاب ترین و هیجان انگیزترین نشست هایی است که در کتابخانه در حال برگزاری است و من از مادران و بچه هایشان به خاطر این حضور سپاسگزارم. 










روز چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 نشست قصه گویی مادر و کودک در کتابخانه باقرالعلوم زاینده رود برگزار شد. این نشست برای اولین بار بود که در کتابخانه برگزار می شود. قرار بر این شد که در کتابخانه از این به بعد به جای مادران کودک برای یکدیگر قصه بگویند. 




 





مسئول کتابخانه زاینده رود یک ایده ی جالب را در کتابخانه اجرا کرد. نشستی که هم مادران و هم کودکان در آن قصه بگویند. فرصت را بیشتر در اختیار کودکان گذاشتیم که بتوانند خودشان را از هم اکنون برای صحبت در جمع آماده کننند. به نظر من این ایده جذاب است و اولین بار در کتابخانۀ باقرالعلوم زاینده رود برگزار شد.










مثل بهار

 

بهار تربیت دارد، تربیت شده است؛ به همین خاطر به وقت خود می‌آید و وقتی هم که می‌آید کار خودش را می‌کند.

پاییز هم همین‌طور.

آسمان هم تربیت شده است که ببارد. زمین هم تربیت شده است که بروید. اساساً همه ‌چیز در این عالم تربیت یافته است؛ حتی خود انسان هم تربیتیافته است. انسان وقتی به دنیا می‌آید تربیت شده است.

ندیده‌ای بچه‌ها چه خالص و بی ریا هستند و هرگز تظاهر نمی‌کنند، اما افسوس که ریا و تظاهر را می‌بینند و این تربیت را از دست می‌دهند.

ندیده‌ای بچه‌ها چقدر صادق و معصوم‌اند؟ مگر نمی‌گوییم حرف راست را از بچه‌ها باید شنید.

اما همین بچه‌های راست و درست، وقتی از بزرگترها دروغ و فریب می‌بینند، راستگویی و راست بودن را فراموش می‌کنند.

ندیده‌ای بچه ها چه صمیمی و بی کینه‌اند؟ آن‌ها کینه‌جویی را از ما می‌بینند و یاد می‌گیرند.

ندیده‌ای بچه‌ها چه شاداب‌اند و هیچ غم و اندوهی ندارند؟ اما بزرگ که می‌شوند غم و غصّه را می‌بینند و مثل ما افسرده می‌شوند.

ندیده‌ای بچه‌ها چقدر کنجکاوند و دنبال دانستن؟اما با برخوردهای ما سرخورده می‌شوند و نسبت به دانش و آموختن بی علاقه و بی انگیزه می‌شوند.

ندیده‌ای بچه‌ها چه ساده‌اند.و هر چه بزرگ‌تر می‌شوند پیچیده و پیچیده‌تر می‌شوند.

پس همه چیز تربیت یافته است.

و این تربیت ها به دست خداوند صورت پذیرفته است.

از این رو او را ربِ العالمین» یعنی مربی هستی می نامیم.

و اگر او را می ستاییم و می گوییم الحمدالله، به خاطر همین است؛ یعنی حمد ما تنها به خاطر بخشش و بخشندگی او نیست، بلکه تربیت او نیز شایستۀ ستایش است.




چه ضرب‌المثلی کجاها به کار می‌رود؟

v   ضرب‌المثل1:

§        آستین نو، بخور پلو

v   کاربرد:

§        وقتی کسی به دلیلی، غیر از توانایی و شعور یا تقوا مورد احترام قرار گیرد؛  یعنی به دلایل ظاهری و سطحی مانند سر و وضع و دارایی، مورد عزّت و احترام دیگران واقع شود، این ضرب‌المثل را به کار می‌برند.

v   ضرب‌المثل2:

§        آن قدر خدا خدا کردم تا ابر را هوا کردم

v   کاربرد:

§        وقتی کسی برای رسیدن به هدفی یا به دست آوردن چیزی دست به دعا بردارد و تلاش بسیار کند، و عاقبت آن را به دست آورد و به آرزویش برسد، می‌گوید: آن قدر خدا خدا کردم تا ابر را هوا کردم».

v   ضرب‌المثل3:

§       آسیاب به آب طلا گشتن

کاربرد:

§        وقتی به خاطر پول فراوان و ثروت زیاد کسی همه به او احترام می‌گذارند، نه به خاطر شخصیت شایسته و خصوصیات خوب او، می‌گویند: آسیابش به طلا می‌گردد!»


v   ضرب المثل 4:

§        آن قدر سمن هست که یاسمن پیدا نیست.

v   کاربرد:

§        وقتی در یک جمع، بسیاری از افراد، برتر از شخصی باشند که خود آن شخص هم خصوصیاتی خوب و برجسته دارد، و به دلیل همین زیاد بودن خوبترها و بهترها، دیگر کسی به او اهمیت ندهد و به او توجه نکند، می‌گویند: آنقدر سمن هست که یاسمن

§        همچنین هنگامی که دردها و گرفتاری‌ها آن قدر زیاد باشد که درد و گرفتاری‌های کوچک به نظر نیاید، این ضرب‌المثل کاربرد دارد.

v   ضر‌ب‌المثل5:

§        آنقدر عقب عقب رفت که از آن ور (طرف) بام افتاد

v   کاربرد:

§        این مثل در مورد کسانی به کار می‌رود که زیاده‌روی یا احتیاط بیش از حد آن‌ها در کارها، باعث می‌شود یا فرصت را از دست بدهند یا ضرر و زیانی ببینند. در حقیقت، این ضرب‌المثل انسان ها را به رعایت حد مناسب و دوری از افراط یا تفریط هدایت می‌کند.

 

منبع: فوت کوزه گری/ مصطفی رحماندوست 


این کتاب را می توانید از کتابخانه باقرالعلوم زاینده رود امانت بگیرید یا برای رزرو این کتاب با کتابخانه تماس بگیرید. 


03152663324 



دوستِ کوچکِ حسین (ع)

 

پیامبر همراه چند نفر از یارانش از کوچه‌ها رد می‌شد. هوا کمی خُنک شده بود و نسیم ملایمی می‌وزید. در هر کوچه‌ای بچه‌ها مشغول بازی بودند. پیامبر هم از شادی بچه‌ها خوشحال بود. او همین طور که رد می‌شد در کوچه‌ای ایستاد و به بچه‌هایی که مشغول بازی بودند، خیره شد. لبخندی به زیبایی غنچه بر لبش شکُفت. یاران پیامبر وقتی او را دیدند، که ایستاده و به بچه‌ها نگاه می‌کند، آن‌ها هم ایستادند و بچه‌ها خیره شدند. اول فکر کردند که پیامبر نوه‌هایش را در میان بچه‌ها دیده، که با لبخند به آن‌ها نگاه می‌کند. ولی وقتی دیدند که حسن و حسین بین کودکان نیستند تعجب کردند. پیامبر با خوشحالی پیش بچه‌ها رفت و به آنان سلام کرد. با مهربانی دست بر سر یکی از بچه‌ها کشید و چیزی به او گفت و بوسیدش و به سوی یاران بازگشت.

یکی از یارانش گفت: ای رسول خدا، ما فکر کردیم که به دیدن حسن و حسین می‌روی. اما دیدیم نیستند، این کودک که بود، که به او این قدر محبت کردی؟!

پیامبر گفت، این کودک، دوست حسینم است. بارها او را دیده‌ام که با حسینم بازی می‌کند. به خاطر این که او دوست حسین است، من به او علاقه دارم. این کودک در آینده یکی از یارانِ خوبِ حسینم خواهد بود. 





صحرا گرم و سوزان بود. تا چشم کار می‌کرد شن بود و بیابان. از دور، کاروانی در بیابان حرکت می‌کرد. کاروانیان تشنه بودند. صدای کاروان و زنگولۀ شترها در بیابان پیچیده بود. 
با دوستانم مشغول بازی بودم. خوش و خرم می‌خندیدیم و از این طرف به آن طرف می‌رفتیم که برای لحظه‌ای متوجه کاروان شدم. همراهِ کاروان، کودکی را دیدم که از ماه و آفتاب قشنگ‌تر بود. کودک با کاروان پیش می‌آمد. محو چهره‌اش شدم. موهایش تا شانه‌هایش می‌رسید. صورتش از آفتاب درخشان‌تر بود. لبخند می‌زد و دندان‌های سفیدش نمایان می‌شد. لباس سفیدِ بلند و تمیزی پوشیده بود. لحظه‌ای نگاهم کرد و لبخند زد. 
به نسیم گفتم کمکم کن! و به حرکت درآمدم. دوستانم فریاد  زدند: کجا می‌روی؟» 
گفتم: الآن بر می‌گردم.» 
بالای سر کاروان که رسیدم، ایستادم. قلبم تند تند می‌زد. نسیم به آرامی می‌گفت: به چه نگاه می‌کنی؟»
به کودک اشاره کردم و گفتم: نگاه کن! این کودک را ببین چه قدر زیباست!» 
نسیم ایستاد و کودک را نگاه کرد. لبخند زد و گفت: بله. کودک زیبایی است؛ از دیدنش سیر نمی‌شوم.»
.

ادامۀ داستان را بعد از بازگشایی مجدد از کتابخانه امانت بگیرید و از خواندن آن لذت ببرید. 




کتاب پیامبر و ماه,مهناز فتاحی,دفتر نشر فرهنگ اسلامی

داستان پیامبر و ماه

مدتی بود او را نزدیک غار حرا می‌دیدم. شب‌ها آرام می‌آمد، به غار می‌رفت و با خدا حرف می‌زد. از وقتی دیده بودمش، نمی‌توانستم لحظه‌ای او را فراموش کنم. 

آن شب هم برای دیدنش بی قرار بودم. هوا تاریک و تاریک‌تر شد. ستاره‌ها سو سو می‌زدند. آسمان چتر سیاه و سوراخ سوراخ از نور خود را بر سر صحرا گشود. دشت بی انتها بود و من که ماهِ آسمان بودم، در انتظار آمدن ماهِ زمین!

از کوه بالا می‌آمد. چقدر چهره‌اش زیبا بود، صورتش می‌درخشید، لباس‌هایش سفید بود و موهای سیاهش روی شانه‌هایش ریخته بود. همان‌طور که از کوه بالا می‌آمد، زیر لب چیزهایی زمزمه می‌کرد. محو تماشایش شده بودم. 

گویی خواب می‌دیدم. چشم‌هایم را روی هم فشار دادم. درست می‌دیدم. ماهی بود زیباتر از من! کمی ایستاد، نفس عمیقی کشید و به من خیره شد. 

لبخند زد! دندان‌های سفیدش در آن تاریکی برق می‌زد. 

- سلام به ماهِ زیبا! سلام به آفریدۀ خدا!

او از خدا می‌گفت! خدا را می‌شناخت! می‌دانست من آفریدۀ او هستم! 

باورم نمی‌شد. نگاهش کردم و گفتم: سلام به بندۀ خوب خدا.» 

- من، محمدم. ای ماهِ زیبا! تو را که می‌بینم، محو تماشایت می‌شوم. 

لبخند زدم و گفتم: اما الآن، من محو تماشای تو شده‌ام!» 

محمد روی تخته سنگی نشست و به من خیره شد. آن شب زیاد حرف زدیم. خوشحال بودم از این که با پیامبر خدا حرف زده‌ام. 

روزها گذشت. از آن شب به بعد، هر شب می‌آمد. گاهی غمگین بود و آه می‌کشید. گاهی در فکر بود و گاهی زیر لب چیزهایی زمزمه می‌کرد. 

آن شب هم آمده بود تا به خلوت و تنهایی خود پناه ببرد. چهرۀ زیبایش غمگین و زخمی بود. روی تخته سنگی نشست و به منظرۀ رو‌به‌رویش خیره شد. 

پرسیدم: چه شده؟»

- چیزی نیست! مثل همیشه کافران، من و یارانم را اذیت می کنند. نگران آن ها هستم. قلبم به درد آمد. گفتم: خوب، باید کاری کرد». 

-خداوند، خودش به ما کمک خواهد کرد. 

-آیا از دست من کاری ساخته است؟

- نمی دانم. 


ادامه دارد.
 
در روزهای بعدی منتظر انتشار ادامۀ داستان باشید









دائره‌المعارف مدرسه ویژۀ کودکان و نوجوانان تدوین شده است. این دائره‌المعارف حاوی مقالات سودمندی برای افزایش اطلاعات عمومی کودکان و نوجوانان در موضوعات گوناگون است. این منبع، همچنین دربرگیرندۀ مطالب غنی برای تحقیق دانش‌آموزان دورۀ ابتدایی است. 


مثال: 

وقتی تحقیق شما دربارۀ زنبور عسل است. می‌توانید با مراجعه به این کتاب و پیدا کردن نام زنبور عسل در فهرست به صفحۀ آن مراجعه کنید. شمارۀ صفحه در جلوی نام زنبور عسل نوشته شده است. 

این کتاب دربارۀ زنبور عسل چه نوشته است؟ 

زنبور، ه‌ای است که عسل تولید می‌کند. زنبور عسل، مقدار بیشتری عسل تولید می‌کند. زنبورداران از زنبورهای عسل در جعبه‌های مخصوصی به نام کندو نگهداری می‌کنند. زنبورها در همه جای دنیا، به جز قطب شمال و قطب جنوب زندگی می‌کنند. 

ساختار بدن زنبور عسل - ویرگول
غذا

زنبورها از شهد و گردۀ گل‌ها تغذیه می‌کنند. شهد، عصارۀ قندی گل است و زنبور با آن عسل می‌سازد. 

خانوادۀ زنبور عسل

زنبور عسل و زنبور درشت در گروه‌های بزرگی به نام اجتماع یا کلونی زندگی می‌کنند. در هر کلونی، سه نوع زنبور وجود دارد: یک زنبور مادۀ بزرگ که به آن ملکه می‌گویند و تخم می‌گذارد. زنبورهای ماده‌ی دیگری که کارگر هستند؛ این زنبورها، غذا جمع می‌کنند و کار مراقبت از ملکه و زنبورهای نوزاد را به عهده دارند. زنبورهای نر (سرباز) که با ملکه جفت‌گیری می‌کنند. 


انواع گونه 20000 
رنگ سیاه تا قهوه‌ای روشن 
طول بدن. معمولاً 1 تا 2 سانتی متر
وضعیت فراوان
طول عمر تا 5 سال
دشمنان. انسان، خرس، پرنده‌ها، مورچه‌ها، زنبورهای دیگر و گورکن



دوست دارید کودک شما دربارۀ چه موضوعی بداند؟ با ما در میان بگذارید. شماره تماس کتابخانه: 03152663324





کتاب نان و نمک اثر غلامرضا حیدری ابهری - محراب قلم | با تخفیف | 30بوک

سرمایۀ حیات امید است و آرزو 

امام علی (ع): 
کُلٌّ راجٍ طالِبٌ 
هر امیدواری جوینده است. 
اما علی (ع)
فِی القُنُوطِ التَفریطُ
ناامیدی باعث تفریط و تقصیرکاری می‌شود

امثال و حکم فارسی:
1. آدم به امید زنده است. 
2. اگر امید نبود، زندگی نبود. 
3. امید به از خوردن است. 
4. امید، نان روزانۀ بیچارگان است. 
5. به طبع اندر چه یابی به ز امید
به چرخ اندر چه جویی به ز خورشید (اسعد گرگانی)
6. جهان را به امید خورده‌اند. 
7. خوش آن دل کاندر آن نور امید است (پروین اعتصامی) 
خوش آن رمزی که عشقی را نوید است
خوش آن دل کاندر آن نور امید است
8. خوش است اندوه تنهایی کشیدن
اگر باشد امید بازدیدن (اسعد گرگانی)
9. خوش است درد که باشد امید درمانش 
دراز نیست بیابان که هست پایانش
10. درد سهل است گر امید دوایی باشد (عبید زاکانی) 
هجر خوش باشد اگر چشم توان داشت وصال
درد سهل است اگر امید دوایی باشد 
11. دست شکسته به کار می‌رود، دل شکسته به کار نمی‌رود. 
12. دست کار دل نمی‌کند و دل کار دست می‌کند. 
13. دنیا به امید برپاست 
14. زندگی به امید بسته 
15. سرمایۀ حیات است، امید و آرزو 
16. فکر شیرین مرد را فربه کند 
17. قطع امید کرده نخواهد نعیم دهر
شاخ بریده را نظری بر بهار نیست
. ماهی از آب و بشر زنده به عشق است و امید 
آری این نظر جمله خردمندان را 
19. یا رب مکن امید کسی را تو ناامید. 



منبع:
نان و نمک: فرهنگ موضوعی امثال و حکم فارسی/ غلامرضا حیدری ابهری



موضوع کتاب: صدقه دادن

پیام این داستان به اهمیت صدقه دادن به فقرا اشاره دارد. امام جعفر صادق (ع) می‌فرمایند: 

در شب صدقه دادن، خشم خدا را فرو می‌نشاند و گناهان را محو می‌کند، و حساب روز قیامت را آسان میسازد. صدقۀ روز (صدقه دادن در روز) مال و عمر را زیاد می کند». 




Painter Bee Stock Illustrations – 55 Painter Bee Stock Illustrations,  Vectors & Clipart - Dreamstime

شرط زنبورهای عسل
در یکی از روزهای خوب بهاری که خورشید به زیبایی می‌درخشید و امواج طلایی آن بر زمین می تابید، دسته‌ای از زنبورهای عسل به خوبی و خوشی داشتند زندگی می‌کردند. آن ها در باغی ساکن بودند که گل‌های زیادی آنجا نبود. تنوع گل‌ها کم بود. اما زنبورها آنجا شاد بودند. تا این که یک دسته زنبور دیگر وارد آن باغ شدند. آن‌ها مهاجرانی بودند که از سرزمین‌های اطراف می‌آمدند. وقتی وارد باغ شدند، زنبورهای ساکن آنجا، دور آن‌ها حلقه زدند. زنبورهای مهاجر گفتند ما دلمان می‌خواهیم اینجا بمانیم. اما دسته زنبورهای بومی  گفتند، ما نمی‌گذاریم، مگر این که برای ما باغی پیدا کنید که پر از گل‌های زیبا باشه. ما بتوانیم روی تمام گل‌های آن بنشینیم، شهد آن‌ها را بنوشیم و برای انسان‌ها عسل تولید کنیم. زنبورهای مهاجر شرط را پذیرفتند. اما، آن‌ها با خودشان فکر می‌کردند که اگر چنین باغی وجود داشته باشد، ما خودمان آنجا ساکن می شویم، پس چرا به آن‌ها این باغ را پیشنهاد بدهیم. این را با هم زمزمه می‌کردند، تا این که همهمه‌ای در میان زنبورها بلند شد. آن‌ها به باغی نزدیک شدند که پر از درختان میوه بود. گل‌های فراوان داشت. و نهرهایی هم در آن جاری بود. باغی که فوق‌العاده زیبا بود. با آن همه زیبایی، هیچ زنبوری در آن جا نبود. آن‌ها تنها چند پروانۀ خوشرنگ دیدند. وقتی که دیدند که چنین باغ زیبایی، به این سرسبزی و رنگارنگی وجود دارد، ابتدا تصمیم گرفتند که به سمت آن دسته از زنبورهای عسل برنگردند و خودشان آنجا را برای زندگی انتخاب کنند. اما آن‌ها گفتند که ما شرط بستیم و باید به آن عمل کنیم. اما می توانیم به زنبورهای دیگر پیشنهاد کنیم که همگی به این باغ مهاجرت کنیم و برای همیشه اینجا زندگی کنیم. ما محیط اینجا را خیلی دوست داریم و می‌دانیم که زنبورهای دیگر هم از این جا خوششان می‌آید. این را گفتند و به سوی زنبورها رفتند. دستۀ زنبورها بار دیگر دورشان حلقه بستند. زنبورهای مهاجر ماجرا را برایشان تعریف کردند. پیشنهادشان را نیز با آن‌ها در میان گذاشتند. زنبورها به اتفاق هم به سمت آن باغ زیبا حرکت کردند. آن‌ها شاهد در آنجا تمام زیبایی‌ها بودند. در نهایت تصمیم گرفتند که همگی در این باغ زندگی کنند. آن‌ها با همدیگر دوست شدند و تصمیم گرفتند که همیشه و همه‌جا با هم باشند. 

پایان داستان 




فقط یک قصه دیگر


خرگوش کوچولو شامش را خورده بود، حمام کرده بود و حالا فقط یک کار مانده بود…خرگوش کوچولو فریاد زد: وقت کتاب خواندن است. مامانش برایش یک قصه خواند. بعد یکی دیگر. باز هم یکی دیگر! خرگوش‌کوچولو با التماس گفت: فقط یک قصۀ دیگر!




معرفی کتاب از وب سایت کتابک

بعضی کتاب‌ها فقط دقایق ما را پر می‌کنند و نکاتی را یاد می‌دهند و گروهی دیگر که تعدادشان زیاد نیست، احساسات و خاطرات ما را تحت تاثیر قرار می‌دهند. کتاب فقط یک قصۀ دیگر!» از گروه دوم است.

تمام پدر و مادرهایی را که عادت دارند و داشته‌اند، برای بچه‌هایشان کتاب بخوانند غرق در لذت آن لحظه‌های شیرین می‌کند. لحظاتی تکرار نشدنی که فرزند کوچک‌شان سرا پا اشتیاق شده برای قدم زدن در دنیای کتاب‌ها.

خرگوش کوچولوی کتاب فقط یک قصۀ دیگر!» به یکی دو کتاب زمان خواب قانع نیست. مادر، پدر، مادربزرگ و پدربزرگ برایش کتاب می‌خوانند_بدون این که از خستگی سرش داد بزنند یا بداخلاقی کنند_ تا این که کتاب‌ها تمام می‌شود. قهرمان ما می‌خوابد اما فردا صبح بلند می‌شود و می‌رود تا کتاب خودش را بنویسد و از دوستانش هم می‌پرسد که چه کتاب‌هایی را دوست دارند.

استقلال خرگوش کوچولو و عزت نفس او و ارتباطات بسیار زیبایی که در اثر خلق شده و با تصاویری به رنگ‌های ملایم کامل گشته و شادی شخصیت‌ها وقتی درباره کتاب حرف می‌زنند و ارتباط عاطفی قشنگ‌شان با پدر و مادر از جمله نقاط قوت کتاب فقط یک قصه ی دیگر!» است.



اگر به یک سگ دونات بدهی.

اگر به سگ یک دونات بدهی.

اگر به سگ یک دونات بدهی، آب سیب هم می‌خواهد تا با آن بخورد. 


وقتی به او آب سیب بدهی، همۀ لیوان را سر می‌کشد. 

او دوباره آب سیب می‌خواهد، امّا آب سیب تمام شده است!

پس می‌خواهد خودش آب سیب درست کند. 

او به حیاط می‌رود تا سیب بچیند. 

وقتی بالای درختِ سیب می‌رود، یک سیب برای تو می‌اندازد. 

آن وقت یاد توپ بازی می‌افتد و دلش می‌خواهد بازی کند. 

بازی که می‌کند بدنش گرم می‌شود و عرق می‌کند. 

آن وقت آب می‌خواهد تا آب بازی کند. 

بعد از آب بازی دستمال می‌خواهد تا خودش را خشک کند. 

او دستمال را می‌گیرد، دور سرش می‌بندد و شبیه دریایی می‌شود.

آن وقت می‌خواهد جای گنج را پیدا کند. 

از توی باغچه یک بادکنکِ کهنه پیدا می‌کند، امّا می‌خواهد خودش یک بادکنک درست کند. 

پس باید به او کاغذ، چوب، و نخ بدهی. 

وقتی بادبادک را درست کرد، می‌خواهد آن را هوا کند. 

بادبادک بالا و بالاتر می‌رود، امّا به شاخه‌های درختِ سیب، گیر می‌کند! 

درختِ سیب را که می‌بیند، یادش می‌افتد دلش آب سیب می‌خواهد. 

وقتی به او آب سیب بدهی دونات هم می‌خواهد تا با آن بخورد. 


منتشر شده در ماهنامۀ قلک ویژۀ خردسالان شمارۀ 65


کودکان و دانش آموزان عزیز، سلام!

اگر علاقه مند هستید، تصاویر این داستان را نقاشی کنید.  

بعدش تو هم یک داستان جذاب و زیبا بنویس، امتحان کن، می‌توانی. 

فواید آموزش داستان نویسی به کودک

داستان‌نویسی می‌تواند یکی از جذاب‌ترین و مؤثرترین موضوعات آموزشی باشد، تأثیر و نتایج آن در آیندۀ دانش‌آموزان انکار ناپذیر است. آموزش داستان‌نویسی به کودک کمک می‌کند تا مهارت حل مسئله، اعتماد به نفس، خلاقیت را در خود پرورش دهد.

روش‌های آموزش داستان‌نویسی

داستان را از زبان حیوانات محلی تعریف کنید
Great Free Animal Clipart for Your Next Cartoon Design | GraphicMama

می‌توانید به کودک پیشنهاد دهید که داستان از زبان حیوانات و با گفتگو کردن یک دیگر روایت شود. برای کودکان این روش خیلی جذاب و اثر بخش است تا اینکه نقش‌ها در قالب انسان‌ها باشند.

نمایش بازی کردن با موضوع داستان

theatre performance clipart - Clip Art Library

قبل از اینکه کودک داستان‌نویسی را شروع کند، از او بخواهید دربارۀ آن داستان یک نمایش بازی کند.

بازی کردن نقش‌های داستان قبل از نوشتن باعث می‌شود تا جرقۀ داستان‌پردازی کودک شروع شود. مخصوصاً این روش برای کودکانی که خواندن و نوشتن را یادگرفته‌اند مناسب است، به این صورت که از او بخواهیم ابتدا صحنه‌هایی را به صورت نمایش اجرا کنیم و بعد کودک آنچه را که دیده روی کاغذ بیاورد و با تخیلات خود به داستان بپردازد.

داستان‌نویسی با خواندن داستان های دیگر

books clip art free | . Clipart Image - Kids, Boys and Girls Reading  Books at Story Time | Preschool books, Preschool, Reading club

می‌توانید قبل از شروع برای کودک یک داستان بخوانید و از کودک بخواهید داستان را با شخصیت‌های خیالی خود ادامه دهد و انتهای داستان را تغییر دهد. این روش برای کودکان بسیار جذاب و البته تاثیر گذار است. 

دربارۀ آینده صحبت کنید

Free School Desk Clipart, Download Free Clip Art, Free Clip Art on Clipart  Library | Clip art pictures, Kids art class, School wall art

یک روش دیگر برای آموزش داستان‌نویسی برای تقویت قدرت تخیل کودک صحبت درباره اتفاقات و برنامه‌های آینده است. به این منظور که از کودک بخواهید به جای اینکه درباره اتفاقاتی که در گذشته افتاده صحبت کند، از آینده برای شما بگوید. مثلا، تو دوست داشتی بزرگ که شدی معلم بشی، اگر معلم شدی چه کارهایی انجام میدی؟ چه چیزایی رو به بچه‌ها یاد میدی؟”

در داستان از تصویر و نقاشی استفاده کنید

Story Starters: What's Going On? | Worksheet | Education.com | First grade  writing, Elementary writing, Homeschool writing

برای درک بهتر داستان، از کودک خود بخواهید از تصاویر و نقاشی در داستان خود استفاده کند. در کودکان خردسالی که هنوز توانایی خواندن و نوشتن ندارند نیز می‌توان به این شیوه داستان‌نویسی را به آن‌ها آموخت. به این صورت که کودک تصاویر را می‌بیند و داستانی را تعریف می‌کند. می‌توان کودک را با استفاده از تصاویر و نقاشی کودک را با داستان آشنا کرد. مثلا تصاویر را به کودک نشان دهید و از او بخواهید داستانی را که در ذهنش شکل گرفته را برایتان تعریف کند و درباره داستان با هم صحبت کنید.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نقش قلم tarsimenkhial ketabakmail انبار مواد غذايي لوکس فایل webking مدرسه یادگیری حجاب دوره آموزش طراحی حفاظت کاتدیک خطوط لوله آب گاز مخازن دانلود جزوه پرواز تا عشق